کد مطلب:315246 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

یا قمر بنی هاشم انتقام مرا بگیر
حضرت حجت الاسلام آقای حسین مقامی گوید:

حدود 46 سال پیش در كربلا، روزی با بچه ها بازی كردم، آن موقع من تقریبا زیر 10 سال داشتم، بچه عربی را زدم. پدر آن بچه آمد و با «موگوار» - كه آن چرمی است دستی و سر آن نیز تیز است - بر سر من كوبید و از سر من خون سرازیر شد و به منزل پیش مادرم گریه كنان دویدم و گفتم: آن مرد عرب با موگوار بر سر من زد.

مادرم بدون درنگ عبای خود را سر كرد و به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام روانه شد.

مادرم گفت: خدمت اباالفضل علیه السلام رفتم و گفتم: یا قمر بنی هاشم! اگر انتقام من مظلوم را از این مرد كه این جور با موگوار به سر بچه ی من زده است و در خون می غلتد، گرفتی كه گرفتی، و اگر من برگردم منزل و انتقام مرا از او نگرفته باشی و آن مرد به سزای عمل خود نرسیده باشد، من تمام زندگی ام را جمع می كنم و از كربلا به ایران خواهم رفت.

این را گفتم و از حرم به منزل برگشتم، وقتی درب منزل رسیدم، دیدم اطراف منزل شلوغ است، مردم متوجه شدند كه من از حرم ابالفضل علیه السلام برمی گردم.

آن مرد آمده بود كه پرمیس را روشن كند و به آن تلمبه زیاد زده بود و آن



[ صفحه 484]



منفجر شده بود، می خواست آن را به بیرون پرت كند كه به بشكه نفت اصابت كرد و منفجر شد، می خواست خاموش كند كه دست های او سوخت و عیال آن هم در آتش سوخت و او را به «مستشفی الحسینی» - كه درمانگاه، یا بیمارستان است - منتقل كردند. زن در بیمارستان جان سپرد و دو دست مرد هم سوخت.

از آن روز به بعد دیگر آن عرب ها با ما كاری نداشتند و به ما اذیت و آزاری نمی رساندند، چون كه مادرم شكایت آنها را به اباالفضل علیه السلام كرد و آنها از اباالفضل علیه السلام بسیار بیمناك و ترس دارند.